کد مطلب:53236 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:181

علی مظهر عدالت











پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام سوده دختر عماره برای شكایت از فرماندار ظالمی كه معاویه بر آنها گماشته بود، پیش معاویه رفت.

سوده در جنگ صفین همراه لشكر علی علیه السلام بود و مردم را بر ضد سپاه معاویه می شورانید.

معاویه كه او را می شناخت به حرفش گوش نداد و او را سرزنش نمود و گفت:

فراموش كرده ای در جنگ صفین لشكر علی را علیه ما تهییج می كردی؟ اكنون سخن تو چیست؟

سوده گفت:

خداوند در مورد ما از تو بازخواست خواهد كرد، نسبت به حقوقی كه لازم است آنها را مراعات كنی. پیوسته افرادی از جانب تو بر ما حكومت می كنند، ستم روا می دارند و با قهر و غضب به ما ظلم می كنند و همانند خوشه گندم ما را درو كرده، اسفندگونه نابودمان می كنند، ما را به ذلت و خواری كشانده و خونابه مرگ بر ما می چشانند. این بسر بن اطارة است كه از طرف تو بر ما ملاحظه نمی كردیم، می توانستیم به خوبی جلویش را بگیریم و زیر بار ظلمش نرویم. اینك اگر او را بركنار كنی سپاسگزار خواهیم بود وگرنه، با تو دشمنی خواهیم كرد.معاویه گفت:

مرا با قدرت قبیله ات تهدید می كنی؟ فرمان می دهم تو را بر شتر چموش سوار كنند و پیش بسر بن ارطاة بازگردانند تا او هر چه تصمیم گرفت درباره تو انجام دهد.سوده كمی سر به زیر انداخت، آنگاه سر برداشت و این دو سطر شعر را خواند:درود خداوند بر آن پیكر باد كه وقتی در دل خاك جای گرفت عدالت نیز با او دفن شد.

آن پیكری كه با حق هم پیمان بود، جز با عدالت حكومت نمی كرد و با ایمان و حقیقت پیوند ناگسستنی داشت.[1] .

معاویه پرسید: منظورت كیست؟

سوده پاسخ داد: به خدا سوگند! منظورم امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. آنگاه خاطره ای از حكومت و عدالت علی علیه السلام را چنین نقل كرد:

در زمان حكومت علی علیه السلام یكی از مأموران برای جمع آوری صدقات آمده بود،به ما ستم می كرد، شكایت او را پیش علی بردیم؛ وقتی رسیدیم كه برای نماز ایستاده بود. همین كه چشمش به من افتاد، دست از نماز برداشت با خوشرویی و مهر و محبت فراوان به من توجه نموده، فرمود: كاری داشتی؟

عرض كردم: آری!

سپس ستم مأمور را شرح دادم. به محض اینكه سخنانم را شنید شروع به گریه كرد،قطرات اشك از چشمان علی علیه السلام فرو ریخت و بر گونه هایش جاری شد و گفت:

«اللهم انت الشاهد علی و علیهم انی لم آمر هم بظلم خلقك و لا بترك حقك»:پروردگارا! تو گواهی من هیچگاه نگفته ام این مأموران بر مردم ستم كنند و حق تو را رها نمایند.

فوری پاره پوستی برداشت نوشت:[2] .

برای شما دلیل و برهانی آمد. شما باید در معاملات ، پیمانه و ترازو را درست و كامل كنید، از اموال مردم كم نكنید، در روی زمین فساد ننمایید و پس از اصلاح آن...

همین كه نامه مرا خواندی اموالی كه دستور جمع آوری آن را داده ام هر چه تا كنون گرفته ای نگه دار تا كسی را كه می فرستم از تو تحویل بگیرد. والسلام.نامه را به من داد به آن شخص رسانیدم و با همان دستور از سمت خود بركنار شد.معاویه گفت: خواسته این زن هر چه هست بنویسید و او را با رضایت به وطن خود بازگردانید.[3] .









    1. صلی اللّه له علی جسم تضمنها قبر فاصبح فیه العدل ندفونا قد حالف الحق لا یبغی به بدلا فصار بالحق و الایمان مقرونا.
    2. بسم الله الرحمن الرحیم قد جاءتكم بینة من ربكم فأفوا الكیل و المیزان و لاتبخسوا الناس اشیاءهم و لا تفسدوا الارض بعد اصلاحها...
    3. بحار: ج 41 ص119 نقل از داستانهای بحارالأنوار، ج 4 ص35.